خاطرهای از شهید ابوالفضل خدامرادی وطن خاطرهای از شهید ابوالفضل خدامرادی وطن پيش از عمليات كربلاي 4 بود. ما داشتيم در موقعيت شهيد اجاقلو، كنار رود كارون، دورة مقدماتي غواصي را مي گذرانديم. جمع بسيار صميمي و با صفائي بود. آزمايش تنفس يكي از تمرينهايي بود كه افراد بايد مي گذراندند. آنها به شكل درازكش، خوابيده و سر خود را در زير آب مي كردند. تنفس بوسيلة " اشنوگر " (ني غواصي ) صورت مي گرفت و بيشتر اوقات همين نيها اسباب شوخي و تفريح بچه ها را فراهم مي كرد. در يكي از روزها كه بچه ها مشغول آزمايش تنفس بودند، شهيد ابوالفضل خدامرادي ـ فرمانده گروهان 3 غواصي از گردان ولي عصر (عج) زنجان ـ شوخ طبعيش گل كرد. من و چند نفر ديگر از برادران را نزد خود خواند و گفت: "بياييد كنار ني ها، ببينيد كه در زير آب چه خبر است! " خيلي جالب و شنيدني بود، هر كدام از بچه ها در زير آب چيزي مي گفت و مي خواند؛ يكي ذكر يا زهرا (س) را زمزمه مي كرد، ديگري سرود مي خواند سومي براي خودش آواز مي خواند و ما هم كلي مي خنديديم. يادش بخير. شهيد خدامرادي گفت: " حالا خوب تماشا كنيد. او دست خود را روي روزنة بعضي از نيها مي گذاشت. غواصي كه سرش در آب بود، بر اثر كمبود اكسيژن دست و پا ميزد. گاهي هم در داخل بعضي از ني ها آب مي ريخت و كسي كه زير آب بود، مقداري آب نوش جان مي كرد و دست و پايي هم مي زد و ما مي خنديديم. واقعاً يادش بخير. لحظه هاي بسيار شيرين و ماندگاري بود. و خدا رحمت كند شهيد خدامرادي را كه يكي از فرماندهان خوب و ورزيده و شجاع گردان بود. ******************** وقتي كه از كربلاي 4 برگشتيم ، بچه ها را نزديك خط ، در داخل كانال و چندين سوله جاي دادند . عمليات لو رفته بود و تعدادي از غواصان در داخل اروند به شهادت رسيده بودند . من حسابي غمگين بودم و دلم گرفته بود . از سوله اي كه در آن بوديم بيرون آمدم . چند قدمي دور نشده بودم كه چشمم به دو اسير عراقي افتاد كه داشتند با اشتهاي كامل غذا مي خوردند . انگار اصلاً خبري نشده و اتفاقي نيفتاده است . در همين وقت چند متر آن طرف تر يك گلوله خمپاره 120 در داخل كانال افتاد و 6ـ5 نفر از بچه ها شهيد شدند و اين بر اتدوه و غم من افزود . همين طور كه داشتم مي رفتم ، وارد سوله ديگري شدم . شهيد ابوالفضل خدامرادي در آنجا بود ، او اوركتش را بر دوش انداخته و خيلي ناراحت و غمگين نشسته بود . مخصوصاً اينكه گروهان او جزو نيروهاي خط شكن نبود . آنها در داخل كانال منتظر مانده بود تا پس از شكسته شدن خط وارد عمل شوند . وقتي كه مرا ديد ، گفت : عباس ! بچه ها چه شدند ؟ چرا اينطوري شد ؟ بعد هر دو با هم گريه كرديم . گفتم : ابوالفضل ! عمليات لو رفت و خيلي از بچه ها در داخل آب شهيد شدند ! گفت : جواب امام را چه خواهيم داد ؟ ******************** يك روز به عمليات مانده بود . او را ديدم كه تنها و دور از ديگران ، در سايه سار نخلي نشسته است . آرام و بي صدا به سويش رفتم . وقتي كه نزديكش رسيدم ، ديدم قطرات اشك از روي گونه هايش هروله كنان بر خاك مي افتند . عجب حالت خوشي داشت ! با صداي زيبايي زمزمه مي كرد و اشك مي ريخت ، او در خلوت حضور يار نشسته بود . وقتي كه عمليات آغاز شد ، من شهادت را به روشني در سيمايش مي خواندم و سرانجام هم شميم دل انگيز شهادت و بوي وصال يار در فضاي جانش پيچيد و درهاي آسماني به رويش گشوده شد . او شهيد ابوالفضل خدامرادي ، فرمانده گروهان غواص از گردان ولي عصر ( عج ) زنجان بود كه در عمليات كربلاي 5 و پس از عبور از درياچه مصنوعي ـ منطقه آبگرفتگي ـ در دشت شلمچه تن را در جويبار لاهوتي خون شستشو داد و در آسمان شلمچه غروب گشت. کاربر: فناوری اطلاعات و شبکه دولت - دسته ها: خاطرات شهدا زمان: چهارشنبه, 15 مرداد,1399 بازدید: 525 کلمات کلیدی: کنگره شهدای استان زنجان خاطرهای از شهید ابوالفضل خدامرادی وطن